سفارش تبلیغ
صبا ویژن

I LOVE HOSAIN

خاطره ی شهید

    نظر

عراقی ها ، گشته و پیدایش کرده بودند . آورده بودنش جلوی دوربین برای مصاحبه . قد و قواره اش ، صورت بدون مویش ، صدای بچه گانه اش ، همه چیز جور بود؛ همانطور که عراقی ها می خواستند . ازش پرسیدند : قبل از اینکه بیایی جنگ ، چه کار می کردی ؟ گفت : درس میخواندم گفتند : کی تو را به زور فرستاد جبهه ؟ گفت : « چی دارید میگید ؟ قبول نمی کردند بیام جبهه ؛ خودم به زور اومدم ، با گریه و التماس» گفتند : اگر صدا آزادت کنه چی کار میکنی ؟ گفت : ما رهبر داریم ؛ هر چی رهبرمون بگه فقط همین دو تا سوال رو پرسیده بودند که یک نفر گفت : کات ! با جواب هایش نقشه عراقی ها رو به آب داد.


عشق یعنی ...............

    نظر

ای پناه قلب های بی پناه      //   ای امید آسمان های غریب 

  ای به رنگ اشک های گرم شمع    //     ای چنان لبخند میخک ها نجیب

ای دوای درد دل های اسیر     //     ای نگاهت مرهم زخم بهار  

            ای عبور تو غروب آرزو                    //      ای ز شبنم های رویا یادگار

کوچه ی دل با تو زیبا می شود    //   تو شفابخش نگاه عاشقی  

            مهربانی نازنینی مثل عشق               //    با تمام شاپرک ها صادقی

عشق یعنی محمد , علی , فاطمه ,عشق  یعنی حسن , حسین و عباس

عشق یعنی گم کردن خود و یافتن خدا , یعنی نوشیدن از باده ی حقیقت !

عشق یعنی در دل آتش درآ – همچو ابراهیم از آتش بر آ – عشق یعنی هم کلامی با خدا – عشق یعنی

بی نوایان را نوا –عشق یعنی یاور اسلام باش – همچو سلمان برده ی اسلام باش !

عاشق با دیده ی معنی به اطرافش  می نگرد , عاشق صدای فریاد جهنمیان را در برزخ می شنود ,

بوی خوش گل های بهشت را حس می کند و به انتظار , دیده تر می کند. به انتظار نور چشم زهرا و

به انتظار منجی عالم که جان ها فدای او و خاندانش است  و تمامی چشم های عاشق ,دوخته به راهش !

یا مهدی ! پس کی می آیی؟ کی چشم ما به جمالت روشن می شود ؟

مولای من ! کی ظلم و جور و تعدی را از روی زمین پاک می کنی؟دیگر بس است ؛ پونه ی من

از سفربیا ! بفض تمام حنجره ها در غمت شکست ,

چشمم به حرمت غم تو تا سحر گریست , در ساحل عبور تا صبحدم نشست , با دیدن طلوع او

روح همیشه سبز قلبم برای تازه شدن تنگ می شود.

تو رفته ای و نقره ی مهتاب آرزو , از غصه ی غروب تو کم رنگ می شود .

مهدی جان ! می گویم بیا , من از آمدنت شرم سار می شوم ! اگر بیایی و ببینی چگونه امت

ازیک دیگر روی گردان شده و پرده ی حرمت را میان هم دریده اند , با چه رویی از تو

پوزش بطلبم ؟و خود را از یاران تو بدانم ؟

سرورم ! دیگر در اینجا هیچ روزبه ای از برای اسلام و دین سلمان نمی شود . هیچ کس

غم دیگری را نمی خورد . هیچ توانگری به فکر شکم گرسنه ی یتیمان نیست .

کشتن و بردن و ویران کردن عادت همه است . هیچ کس به فکر همسایه ی خویشتن نیست .

آقای من ! بیا و حق ضعفا را از زورگویان طلب کن . بیا تا در رکابت شمشیر زنم و جان فدای

اسلام سازم. بیا و پرده ی سیاه شرک را از روی نور حقیقت بردار. بیا تا دوباره بانگ الله اکبر ,

بر زبان مردم جاری شود و عدالت محوری پیشه ی حکام شود . بیا و چراغی باش

بر تاریکی هایمان.

 

بر گرد بی تو بغض فضا وا نمی شود             یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود

دردیست انتظار که درمان آن تویی                این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود

 


پند

    نظر

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند  .
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنیدمؤدب ...